تو آمدی در اتاقم و من هنوز غرق نبودنت بودم
کنارم نشستی و مرا در زمان به خوابم بردی
خنده ی گرمت همان کرد با من، که مِی
وای از آن روز با تو مِی خوردن
این عقل مدهوش شده از خواب صبوح
بیدار گشت، اما چه سود که رفتی و
اتاقم را در حسرت عطر تنت تنها گذاشتی
"زمستان 93"